اشک محتشم

نوکر بهشت هم برود باز نوکر است

اشک محتشم

نوکر بهشت هم برود باز نوکر است

بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام
شما در وبلاگ سفره کریم این امکان رو دارید که سبکهای جدید مداحی رو دریافت نمایید ودر مقابل تمام دوستان شاعر و نویسنده از شما فقط التماس دعا دارند
دوستان شاعری که علاقه دارند که شعر ها و سبکهاشون رو به اشترک بگذارند میتوانند با شماره تلفنهای زیر تماس بگیرند
09195066771
09216328128
شما برای دسترسی راحت تر به مطالب میتوانید به ارشیو مراجعه کرده و موضوع مورد نظر را بیا بید .
با نظرات خودتان باعث دل گرمی ما باشید.
در پناه حق باشید ان شاالله
««بیچاره»»

هجران بهانه ایست برای وصالها

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۷ ب.ظ

     صل الله علیک یا مظلوم


هجران بهانه ایست برای وصال ها


بهتر شده ست از برکات تو حال ها


از یاد رفته است جراحات بال ها


با عمه راحت است تمام خیال ها


 عمه نگو که فاطمه ی کربلا بگو


عمه نگو حسین بگو مرتضی بگو


 بابا سلام عمه رسیده بلند شو


از احترام قدِّ خمیده بلند شو


با گردن بریده بریده بلند شو


 عمه اگر شکسته شده قد کمان شده


چون میهمان مجلس نامحرمان شده


 دائم پیِ گذشتن ِ از جان خویش بود


مأمور حفظ جان امامان خویش بود


زینب ولیک حیدر میدان خویش بود


گرم طواف قاری قرآن خویش بود


صد کربلا پس از تو بلا دیده ایم ما


صد فاجعه به شام بلا دیده ایم ما


با آه خویش کرب و بلا را مهار کرد


خیلی برای پرچم اسلام کار کرد


ما را خودش به ناقه ی عریان سوار کرد


باید به عمه هر دو جهان افتخار کرد


عمه چه عمه ای همه مدیون عمه ایم


ما زنده ایم اگر همه ممنون عمه ایم


سخت است فقط بال زدن پر نداشتن


خواهر شدن به شرط برادر نداشتن


حیدر شدن به قیمت لشگر نداشتن


کوچه به کوچه رفتن و معجر نداشتن


کوفه برای او تب و تابی درست کرد


با آستین پاره حجابی درست کرد


یادم نمیرود که به هنگام رفتنت


کردی نوازشم پدرانه به دامنت


آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت


هِی بوسه میزدم به لب و دور گردنت


 رفتی و بعد خسته و بی حال دیدمت


رفتی و بعد از آن تهِ گودال دیدمت


 بر سینه ات نشست و شکست استخوان تو


با قتل ِ صبر کشته شدی و به جان تو


سوگند به اینکه خواهر قامت کمان تو


 زد ناله با نوای حزین ای برادرم


صورت به خاک دادی و ای خاک بر سرم


وقتی که نیزه در گلویت کرد وای وای


با پای خویش پشت و رویت کرد وای وای


با خاک گرم رو به رویت کرد وای وای


از پشت پنجه بین مویت کرد وای وای


 


آن لحظه ای که دور و بر ِ تو سپاه بود


چشمت درست رو به روی خیمه گاه بود


 


خیلی دلت شکست علی اکبرت که رفت


خیلی دلم شکست علی اصغرت که رفت


نزدیک بود عمه بمیرد سرت که رفت


انگشت تو بریده شد انگشترت که رفت


 


با سنگ و نیزه بین تو و خیمه سد شدند


ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند


 


 ای وای از اسیر شدن کو به کو شدن


از خجلت و غریب شدن سرخ رو شدن


با مردم محله چنین رو به رو شدن


این است آخر عاقبت بی عمو شدن


دلواپسی ِ دختر زهرا ز حد گذشت


خیلی به عمه ام سر بازار بد گذشت


پس داده اند پیرهن پاره پاره را


رخت مرا لباس تو را گاهواره را


آورده است عمه سر شیرخواره را


گوشش نکرده است کسی گوشواره را


ما از غم فراق گرفتار تر شدیم


وقتی رقیه رفت عزادار تر شدیم


(علی اکبر لطیفیان)





نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.