هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سر من
مرا، برای چنین روز، زاده مادر من
نمیبرم ز تو دل، گر هزار بار عدو
جدا کند گلوی تشنه، سر ز پیکر من
پس از شهادت من، آروزی من این است
که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من
هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سر من
مرا، برای چنین روز، زاده مادر من
نمیبرم ز تو دل، گر هزار بار عدو
جدا کند گلوی تشنه، سر ز پیکر من
پس از شهادت من، آروزی من این است
که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من